شاعر : ایمان کریمی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : مسمط
قـطرهام بارود تا آغـوش دریا میروم ذرِّهام تا دامـن خـورشـیـد بـالا میروم
تـشنـهام تا التـمـاس مشک سقا میروم بـاز تا مـیـخـانه مـسـتـان مولا میروم
شدّت ایمان ورزم اوست توحیدآفرینبرق شمشیرش ز خیل دشمنان بیدآفرین
چون نگاه نافذ سقاست خـورشیدآفرین سنگ بودم آمدم،گوهر ازاینجا میروم
ازنگاهش میشود فهمید حسی ناب را نورخواهد داد چشمش صورت مهتاب را بانمازش برده زیردین خود محرابرا پس برای کسبفیضش باتمنّا میروم
میرسم آنجا که زد بوسه نجف بردستهاشجبرئیل از شوق دارد ساز و دف بردستهاش هدیه داده حضرت حق هم شرف بردستهاش دستهایم خالی و…قربان آقا میروم
آمد آنکه درمثَلها با ادب بـشناسیاش ماه باشد در دل تاریک شب بشناسیاش باید اورا پور سلطانالعرب بشناسیاشبا نگاهی بر قدش تا عرش اعلا میروم
میروم آنجا که باید سربریزد محضرششخص عزرائیل باید پربریزد محضرش چند اقیانوس از ساغر؛بریزد محضرشپس به ساغربوسی این ماه زیبا میروم
مست باید دید رزمی راکه توفان میشود ازنگاه نافـذش خورشید پنهان میشود هرکه میآید به جنگ اوپشیمان میشودمست بودم،بعد رزمش شوخ و شیدا میروم
آه از رزمی که بیشـمشـیر باشد،آه آه چـشـمهای قـدر بر تـقـدیـر بـاشد،آه آه
کار دشـمن خـنـده وتکـبـیر باشد،آه آه دیدهام درخواب دارم بیمحابا میروم
سمت آن داسیکه دارد غنچه را وا میکندسمت آن رودیکه دریا را تماشا میکند قامتی خـم که غزل را بیت پیدامیکنددید دیگردست بر دامانزهرا میرود